انشاء کودکی در مدرسه
کفتر جلد خونمون ، کفتر خوبو مهربون
کفترخوبو با وفا ، شاهه همه پرنده ها
وقتی میری تو آسمون ، نقطه میشی توی هوا
نگات به دستای منه ، تنت کجا دلت کجا
معلم عزیزمن ، گفته یه انشاء بنویس
از گلای روی زمین ، تا دل ابرا بنویس
چی بنویسم طوقی جونم ، حرفی نمونده واسمون
انشاء که نیست درد دله ، حرفای ساده مشکله
به نام اون خدایی که واسه همه دنیا نفسه ، کاشکی که فردا نرسه
شبای هیچ مسلمونی ، نباشه مثل شبه ما
به آسمون نگاه کنه ، تا صبح دعا دعا کنه
کاشکی که شب سحر نشه ، هیچ کسی دربه در نشه
صاب خونمون فردا نیاد ، اثاثو تو کوچه خیس نریزه با دادو بی داد
اگر که نصف شب بابام بساطشو جم بکنه ، یه ذره ازعربده هاش سرهممون کم بکنه
سیلی تو گوشم نزنه ، وقتی که دل خوشیش کمه
مادربزرگ اگر بازم زیاد دعاکنه برام ، شاید اگر بیشتر از این خدا رو هی صدا کنه
اگه که خواهر کوچیکم ، راه بره بازم بی عصا
طوقی خوبو با وفا ، شاهه همه پرنده ها
قسم به عزت خدا ، می برمت امام رضا
معلمه نگاه میکرد به کاشی روی زمین ، با بغض سردی توصداش
گفت برو بچه جون بشین ، نمره بیست واست کمه
فقط تو انشاتو نخون